ارتباط کثیف زن شوهردار با پارسا، روزنامه شیراز نوین
از کاری که کردهام خیلی پشیمانم اما دیگر دیر شده است. هیچگاه فکر نمیکردم نقشهای که برای ازدواج با پارسا کشیده بودم اینگونه فاش شود اما با آبروریزی در دام پلیس گرفتار شدم.
زن جوان حلقه دستبندهای فولادین قانون را بر دستانش جابهجا کرد و به کارشناس اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت: کلاس دوم دبیرستان بودم که سروش مرا از خانوادهام خواستگاری کرد، اما من هیچ علاقهای به او نداشتم، در واقع موضوع ازدواج را جدی نگرفته بودم. با خودم فکر میکردم اگر با سروش ازدواج کردم مدتی بعد وقتی خودم مستقل شدم از او جدا میشوم و با همسر دلخواهم ازدواج میکنم.
سروش 13سال از من بزرگتر بود و با آن که تحصیلات بالایی نداشت اما ثروتمند بود. به همین خاطر خانوادهام اصرار میکردند با او ازدواج کنم، چراکه خودشان دچار مشکلات اقتصادی بودند. اینگونه بود که زندگی مشترک من و سروش آغاز شد اما من زمانی به خود آمدم که صاحب دو فرزند شده بودم. عشق و عاطفه و احساسات مادرانه موجب شد تا از افکار کودکانه بیرون بیایم و دیگر به طلاق فکر نکنم.
در همین شرایط بود که پارسا وارد زندگیام شد. او پسر همسایهمان بود و در دوران نوجوانی گاهی در مسیر مدرسه سر راهم قرار میگرفت، ولی از وقتی ازدواج کردم دیگر او را ندیدم. پارسا هم ازدواج کرده بود اما از زندگیاش ناراضی بود و به خاطر بیکاری روزهای سختی را میگذراند. با آن که تحصیلات دانشگاهی داشت اما نتوانسته بود شغل مناسبی دست و پا کند.
برخلاف او همسرم فقط در اندیشه ثروتاندوزی بود و به درآمدهای کلان خودش فکر میکرد، بهطوری که تقریباً به من بیتوجه شده بود. بدین ترتیب رابطه من و پارسا با درددل کردن برای یکدیگر آغاز شد، بهطوری که هفتهای چندبار همدیگر را ملاقات میکردیم و من به بهانههای مختلف به او کمک مالی میکردم.
روزها به همین ترتیب سپری میشد و پارسا مدام از زندگی با همسرش ابراز نارضایتی میکرد تا این که پیشنهاد داد هر دو از همسرانمان جدا شویم و با یکدیگر ازدواج کنیم. او میگفت من که فرزندی ندارم اما حاضرم نوکر فرزندان تو باشم. با وجود آنکه دلم برای سروش میسوخت ولی با وسوسههای پارسا تصمیم به جدایی از او گرفتم. با این وجود باید سرمایه خوبی را به دست میآوردم، چراکه پارسا هیچ پولی در بساط نداشت.
به همین خاطر یکی از کارتهای عابربانک سروش را برداشتم و به پارسا دادم او هم پس از آن که صدمیلیون تومان خرید کرد کارت عابربانک را به من بازگرداند ولی در همین هنگام سروش متوجه سرقت کارتش شد و با پیگیریهای قانونی او، من و پارسا به اتهام سرقت و تبانی دستگیر شدیم. اینجا بود که در خلوت بازداشتگاه به اشتباهاتم پیبردم ولی دیگر دیر شده بود. آن لحظه سروش وقتی دستبند قانون را بر دستانم دید با نگاهی غضب آلود گفت: نمک نشناس حالا هم سزای خیانتت راخواهی دید. ومن منتظرم تا ببینم رأی دادگاه چه خواهد بود.
تاکنون نظری برای این خبر ثبت نشده است!
ثبت نظر جدید
خبرهای تصادفی روزنامه شیراز نوین